۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

مهرگان مبارک




مهرگان خجسته باد


«مـا خواهانیم که پشتیبان کشـور تـو باشیم
مـا نمی‌خـواهیـم از کشـور تـو جــدا شـویـم
نمـی‌خـواهـیـم از خـانـه خــود جــدا شـویـم
مبــاد جــز ایــن ای مـهــــر نیـــرومنــد!»
(اوستا، مهر یشت، بند 75)

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

مرد تنها

شب و مهتاب و مردی که دستانش را به ناکجای نمی دانم ها دراز کرده است. مرد تنها هزار اشک را در دل نهان کرده است و بغض هزار ساله ی رسیده اش را در گلویش در معجونی از حسرت خوابانیده است.
مرد تنها حرفهای نگفته اش را برای خودش می گوید و چه ملال آور است این تکرار.
مرد تنها به خاطرات هرگز نداشته اش می خندد و پکهای سیگار دیگر کفافش نمی دهند.
مرد تنها چشم بر غزالی نورس دارد که آرزویش پرواز در سینه ی مجروح مرد تنهاست و نمی داند که این سینه گندآبی است که تا اعماق سلولهای مرد تنها نفوذ کرده است.
غزال پای دویدن دارد.
آهوی نو رس بی خبر است از همه چیز و چقدر ناخوش است دیدن آهوی زیبا از پشت حصار تنگ افسوسها و بازغمی بر غمهای دل مرد تنها!
شب به نیمه رسیده است و مثل همیشه از خواب و رویای شیرین خبری نیست.
مثل همیشه، اینگونه است شب تنهایی مرد تنها!

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

لیلیت!

ليليت همسر اول آدم، قبل از حوا


هيچ مي دانستيد كه در اسطوره هاي مسيحيت، “آدم” قبل از “حوّا” همسر ديگري به اسم “ليليت” داشته؟البته اسطوره ليليت چندان معتبر نيست و بر اساس تفسيري بر يكي از انجيل ها بیان شده است. به هر حال داستان جالبي دارد:بنا بر روايتي ليليت هم زمان با آدم و از جنس او- خاك- آفريده شد، (روايتي ديگری هم مي گويد که از آتش بوده است)، هرچه بود با آدم توافق اخلاقي نداشت، چرا كه هر دو از منشأ يكساني خلق شده بودند، و حاضر نبود برتري مرد را بر خود بپذيرد و به او تواضع كند. سرانجام، ليليت كه بوي “آدم” را خوش نداشت به شكل ماري به همراه اولين و آخرين غريبه محل، يعني شيطان، از بهشت گريخت! آدم تنها شد و به درگاه خداوند دعا كرد و گفت زني كه به من داده بودي گريخت، آن وقت خداوند حوّا را از دنده ي چپ آدم آفريد كه مونس و همدم و مطیع او باشد و بماند؛ گرچه آدم، حوّا را دوست داشت اما روح او هميشه در ياد و حسرت ليليت باقي ماند.داستان جالبي است، به اين ترتيب ليليت اولين زن، اولين معترض، اولين خيانتكار و شايد اولين فمينيست تاريخ بشر باشد.
تا بوده از این داستانها بوده.خوب این هم ارزش شنیدن را داشت.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ.
غم عالم به جونم میزنه چنگ ...

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه


نمی گویم فراموشش نکن
گاهی بیاد آور
غریبی را
که می دانی نخواهی رفت از یادش.