۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

ناچیده ای در نیمه شب


وقتایی که دلم میگیره سری به حسین پناهی میزنم.


بيكرانه

در انتهای هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پای خسته ام
اين سقف كوتاه ، آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای ِ دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانۀ كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده ای مرا ؟

هیچ نظری موجود نیست: